شعر طنز(پارتی)
شعر طنز(پارتی)
فریبا زنگ زد از راه کارتی!
مرا دعوت کند آن شب به پارتی
صلاحی بنده در رفتن ندیدم
ولی شرحی از آن بعدا شنیدم
که برپا بود آنجا یک بساطی
که مهمانان همه کردند قاطی!
به جاي میوه و شیرینی و گل
حشیش و منقل و مشروب و الکل
به جاي نقل و چاي و سرکه شیره
بساط شیشه و تریاك و شیره
به جاي منچ و شطرنج و دومینو
بساط رقص لامبادا و تکنو
به جاي قهوه و کوکا و سان شاین
درون پارچ ها کنیاك و شامپاین
به جاي حرف هاي دوستانه
سخن از سود و پول و کارخانه
به پا موسیقی" قابلامه کوبی"
همه مشغول رقص و پایکوبی
به دور خویش می گشتند هر زوج
صداي خنده مستانه در اوج
رسید آن وقت ماشین کمیته
همه دریافتند اوضاع خیطه!
بساط مستی آنها به هم خورد
کمیته مست ها را با خودش برد
چه سودي بود در آن میهمانی
به جز تخریب ایام جوانی؟
فقط اتلاف وقت بی حساب است
روان میهمانانش خراب آست
در این جشنی که کانون فساد است
جوان رفته بنیادش به باد است.
نظر بده تا دلی را شاد کنی
نظر ندی الهی که باد کنی




